About Me

My photo
مرا قراری نیست جز عاشقی و آروزیی جز اندیشه. که با عشق زندگی باید کرد و در عشق اندیشه

Thursday, July 22, 2010

فدک، این خاک ماست

بر اندیشه و آموخته ام می نگرم. به شعر تلخی که شیرینی نام مردی را در زندگانیم آفرید. می اندیشم و می یابم زمانی را که کوفیان در خواب بودند و علی سر بر چاه فرود می آورد و فریاد خدایا سر می داد. در خویش فرو می روم و این چنین می پندارم، که فریاد علی نه از جور ظالمان بوده است. فریاد مرد افکار من از خواب خفتگان شهر بود. خفتگانی با گوشهایی ناشنوا، چشمهانی کور و افکاری پریشان. دروغ را می شنیدند، ظلم را می دیدند ولی افسوس که آسوده پای بر حق می نهادند. آری امروز قصه خاک ما وزن شعر فدک دارد. سرزمین ما، خانه ما و میراث گذشتگان ما به دست اهریمن به غارت رفته است. خود را ولی و صاحب می داند و دیگران را فرمانبردار.

امروز مردان ما نه سر بر چاه فرود آورده اند بلکه ایشان به همت خفتگان در زندانها سر به زیر آورده و فریاد بر می آورند تا شاید آن را که گوش جان باشد بلندترین فریادها را بشنود. شاید آنانکه فقط به خانه شکوه خویش نشسته اند و درها و پنجره ها بسته نگاه داشته اند و به امید روزی هستند که خورشید خود، در خانه هایشان را بکوبد و خبر از طلوع دهد، بتوانند فریاد مردان زمان خویش را بشنوند.
و چه بد خانه ای داریم ما، چه بد خفتگانی هستیم ما و چه بد اهریمنی داریم ما. ای خفتگان پس بخوابیم که اهریمن بیدار است و مردان خانه ما این بار به زندانها سر به زیر آورده و فریاد بر می آورند، که بخوابید خفتگان ما نیز خواهیم رفت، نباشد که مرگ ما نیز شما را بیدار کند، بخوابید خفتگان ...

صبور