About Me

My photo
مرا قراری نیست جز عاشقی و آروزیی جز اندیشه. که با عشق زندگی باید کرد و در عشق اندیشه

Wednesday, September 1, 2010

جنگل سبز

و از پس هر دیوار و هر کوهی نوری بیرون می آید و اینک این چنین است سخن از برای بزرگی شنیدن.
آن دم که جهالت چو دیواری حائل میان انسان و نور می گردد، دو راه باقی می ماند یا دیوار را باید فروریخت و یا حرکت کرد. ویرانی را دوست ندارم، نمی دانم شاید همت ویران کردن را ندارم ولی حرکت را دوست داشته و دارم. هر که حرکت می کند جاندار است و آن که جان ندارند بی حرکت. درختان نیز حرکت می کنند. آن هنگام که نسیم بر برگهای آنان می وزد به ترانه ای زیبا مکان را عطرآگین کرده و آن هنگام که بادی تند و یا طوفان از میان شاخه هایش عبور می کند به نهیبی قدرت خویش را به فریاد می کشند. حرکت درخت به این سان است و یا به گونه ای دیگر است. گونه دیگر آن است که هنگامی که سر از خاک بیرون می آورد، راه نور را در می نوردد. بالا و بالاتر می رود تا آنجا که بتواند. ندیده ام و اگر هم دیده باشم به یاد ندارم درختی را که با قامتی افراشته بخواهد بازگردد و باز سر به زیر خاک برد.
انسان نیز به تبعیت از آنچه طبیعت می خواند به دو گونه حرکت می کند. آن هنگام که از برای تعالی به سوی نور می رود و تا آنجا که قامت و همتش اجازه می دهد سر بر می آورد. و دیگر به سان آنچه نوازش نسیم با برگهای درختان دارد به رقص در می آید. آن لحظه که به ملاطفت و دوستی کسی از برش می گذرد، به رسم درختان سلامش می دهد و با هم نوایی و لطافت، روزگار بر خویش و بر او زیبا می کند و اگر کسی چون طوفان بر سرش فرود آید، آن زمان است که او را نهیب زند و نه تنها شاخه هایش بلکه تمام قامتش به خروش بر می خیزد. آری شاید طوفان شاخه هایش را بشکند ولی او می ایستد و تا آخرین توان می ماند.
انبوه درختان را به یکجا دیده اید. آری جنگل، با درختانی در کنار هم و هم پیمان هم. هیچ طوفانی نمی تواند همه را نابود کند. آنان در برابر طوفان ایستادگی می کنند تا جایی که قامت بلندشان با خروش بر زمین افتد. می دانند که از برای بودن رفته اند و آنچه از ایشان باقی می ماند در میان دیگر درختان چون مبدا خود به سوی نور راه می یابد و یادگاری از آن جسم آزادی خواه بر خاک افتاده می گردد.
طوفان همیشه می آید و شاخه ها را می شکند و این انبوه درختانند که در کنار هم می مانند و در ادامه یکدیگر را پاس می دارند.
وای به روزی که میان خویش آتشی بیافروزند. آن هنگام است که یکدیگر را خواهند سوزاند و تا مکانی پیش خواهند رفت که دیگر جنگلی باقی نماند. آنچه که طوفان و سیل نتواند به جنگل روا دارد، جنگل است که به همت شعله ای آتش بر سر خود می آورد.
پس به یاد داشته باشیم ایستادن و افتادن بهتر در خود سوختن و خاکستر شدن است. هر زمان وقت آن است که همگان در برابر طوفان بایستیم و اگر افتادیم بدانیم یادگاری از ما باقی خواهد ماند تا فریاد ما را به سوی نور رهنمون سازد و بپرهیزیم که در آتش ندانستن غفلت هم خویش بسوزیم و هم دیگری بسوزانیم ...

صبور