در میان خاک ، بر روی زمین
لانه کرده این دل بی سرزمین
کو نشانی تا به جایی پر کشد
یا که آشیانی تا به افلاکش کشد
ترسم آخر عمر به پایان می رسد
ناله ام تا به منزل بی جان رسد
من چوخفته، در شمارش نقطه ام
این همه ذره و گریزان از قطره ام؟
بس به منظور سرابی بی نشان
رفته ام، تا بیابم یک دم امان
خستگی گشت همدم راه دراز
ناله مهمان این دلهای پر نیاز
شکوه ها از روزگاران گفته شد
چاره ای از بهر دردهامان نشد
هر زمان غافل ز داد خویشتن
خالی از شوق با هم زیستن
خسته گشتیم از خسته بودنهای تن
خالی از اوج خلوتهای تن
هر چه کردیم به تنهایی هیچ شد
شرمندگی حال امروز و هر روز شد
حلقه ای از تنهایی برافراشتیم
زان حلقه عقده بسیار انباشتیم
هر دم ندایی ز سر کردیم رها
لیک خون دلها خوردیم بی صدا
روشنی گشت آرزوی هر روز ما
آزادی نوایی گم گشته در آواز ما
گشت فریاد در تاریکی شبهای سرد
همچو سنگی بر سینه های پر ز درد
خامشی را بر گزیدیدم از نهان خویشتن
زندگانی به زندان را برگزیدم بر زیستن
About Me
- Sabour
- مرا قراری نیست جز عاشقی و آروزیی جز اندیشه. که با عشق زندگی باید کرد و در عشق اندیشه
Tuesday, February 1, 2011
صبر
Subscribe to:
Posts (Atom)