About Me

My photo
مرا قراری نیست جز عاشقی و آروزیی جز اندیشه. که با عشق زندگی باید کرد و در عشق اندیشه

Wednesday, June 1, 2011

داغ وطن



از دل شبهای تاریک و غرق خون
تا صبح نارسیده در فصل قرون
روزگاران از پی خواهشهای تن
می گذشت و حاصل شد این وطن
رنگی از غم برخاکش نشست
روشنی از آسمانش دور گشت
هر مکانی پر شد از خاکستری
شعله ها آماده در هر بستری
غرشی در آسمان از سر گرفت
از پسش طوفانی جان گرفت
شعله ها از بطن آن بالا کشید
کاخها را یک به یک پایین کشید
دیده گان در انتظار نور حیات
غافل از دام اهریمن در ممات
بار دیگر آسمان تاریک شد
روزمان چون دیروز هیچ شد
خستگی شد همدم مردان شهر
مردانگی گشت آرزویی بی ثمر
زان تلخی طوفان و سیل قدیم
دلها گشت سردتر از ترس و بیم
فکرها آشفته در دامی خزید
از پس ظلم، کاخ جهل از سر رسید
گر چه امروز ترس گردید یارمان
لیک دیروز جهل بوده همراهمان
جهل دیروز را درمان این خاک و خون
ترس را دیگر نیست درمان جز جنون
باید اندر خویشتن غوغایی کنیم
خانه را زین آوار رونق دهیم
گر چه پایان را به عمر نباشد کفاف
لیک شیرینی این ره به از طواف
صبر را پیشه کردن در راه ثواب
به ز نامی که گیری به خواب




صبور