در میان مردمان گویی سخن از او بُوَد
ای خدا پس کی سخن از حسن روی او بُوَد
شماتت از یارم کنند گویی ندانند این دلم
پر شد ز خون به یاد حسن روی دلبرم
آری جهان را پر کنند از نیش و آنگونه سخن
دل کی توانند پر کنند، از عشقِ اویی چو من
با مردمان ساکت نشین و شو صبور
وز عشق ندانند و هر دم تو را رانند ز بر