About Me

My photo
مرا قراری نیست جز عاشقی و آروزیی جز اندیشه. که با عشق زندگی باید کرد و در عشق اندیشه

Wednesday, May 1, 2013

معلم سخن

و چنان مردمان سخن بر زبان آورند که در حافظه ایشان مرا شکی بسیار آید.
به روزگار نه چندان دور، مردی از جنس عمل و با ابزار قلم، به روزهای سرد زمستان و به جور هجمه سرما آنچه از جان و مال خویش و خانه توانست به دامن آتش سپرد تا دمی از شدت ضربه های سرما بر جان اهل خانه بکاهد. ناباورانه کوشید تا آتش امید افروخته ماند که مبادا عزیزان خانه طعمه سردی روزگار گردند و دیگر گرمی روزهای بهاری نبینند. آری در این تلاش نه امید راحت کاملی بود، بلکه روزگار به استقامت گذشت تا اهل خانه از این سردی جان به در برند.
از قفای هجرت روح ز جان خاکی، دیگر مرد را میسر نگردید تا مالی دگر برایتان بگذارد و اسباب خانه نو گرداند تا امروز در زمستانی بس سخت تر، دیگرانی که آن روزها یا نبوده اند و اگر بودند خفته، به تندی و تلخی یادش کنند که ای وای دودمانمان بر باد داد و دیگر اسبابی ما را مهیا نیست تا خویش در امان داریم. غافل از آنکه چون آن نمی کرد، خانه و اهل خانه به یک دم بر خاک می شدند.
گویی که مردان ایثار را در این منزل جز نیش سخن پاداش نیست که هر که بر بستر خود آرمیده و جان خود دوست بدارد مزمت کار خادمان خانه نماید. پس ننگ باد آنان را که به سخن، ایثار مردان تباه می کنند و مرا احترامیست بسیار، بر آستان استاد قلم، هر چند که در افق ناچیز اندیشه ام بر راهش نیستم، ولی با تمام وجود می ستایم اندیشه ایثارش را که گر مرا ذره ای همت چون او بود راه خویش ترسیم نموده و سخن خویش با دیگران همی به شور گذارم ...

صبور