بیا بگذر ز
خوان دل که آسوده دلی دارم
که راه دیگری
سازم ز دیوارها بی زارم
پریشان حالی
و لغزش، ببخشا از سر انصاف
گذر از شکوه
ات باشد که بزمی ساز گردانم
چو صاحب خانه
از راهی شود پیدا در این دنیا
بگویم خانه
دل را به یمنت میزبان هستم
گر او از جنس
من باشد بداند روزگارم را
همی با خنده اش سرمست و من هشیار باشم