نه زمانم، نه مکانم، من آن شیوه انکار جهانم
به نیازم، به نمازم، بنوازم در آن خوان بلندم
بستانید همه اشکم، همه آهم، نربایید ذره عشقم
که در این وادی الفت چه بدانم ز کجایم
همه عمری که برفته به در کوی گدایی
نببندد در رحمت که همه خادم عشقم
تو بنامش همه خالی و ندانند که باقی
که سزاوار جنونم، همه دردم، همه آهم
بگویند به خیالی مست و بیمار زمانم
که صبور از همه عالم، رحمت عشق ستانم