دلا خو کن به تنهایی که آن غم عالمی دارد
به دنبالش چه می گردی که دنیا مرهمی دارد
بزن بر ساز دل هر دم چو خرقه پوش این عالم
که عاشق می کند دل را که با نایش دمی دارد
یکایک پرده از سر کن بشو با خویشتن تنها
نکن پاره وصالت را به آنچه همدمی دارد
سبو صبحی ترک دارد به روزی دیگرش افتد
چو جویی باش ای دل، که سو بر راه می دارد
دلا عاشق چو تنها بود همه عاشق نهندش نام
که در کویی چنین بی عشق، دل عاشق غمی دارد
به روزی می رسد کارم که فریادی ز دل آرم
که ای مردم بخوانیدم که سودایم محرمی دارد
گمانی از سر تزویر به شهوت من بیالودم
ندانستم که عشق آن سان که خود مرحمی دارد
صبور از شرم حیایت نیست و به محراب هم که جایت نیست
همین یک دم شرابی نوش که آن هم عالمی دارد
به دنبالش چه می گردی که دنیا مرهمی دارد
بزن بر ساز دل هر دم چو خرقه پوش این عالم
که عاشق می کند دل را که با نایش دمی دارد
یکایک پرده از سر کن بشو با خویشتن تنها
نکن پاره وصالت را به آنچه همدمی دارد
سبو صبحی ترک دارد به روزی دیگرش افتد
چو جویی باش ای دل، که سو بر راه می دارد
دلا عاشق چو تنها بود همه عاشق نهندش نام
که در کویی چنین بی عشق، دل عاشق غمی دارد
به روزی می رسد کارم که فریادی ز دل آرم
که ای مردم بخوانیدم که سودایم محرمی دارد
گمانی از سر تزویر به شهوت من بیالودم
ندانستم که عشق آن سان که خود مرحمی دارد
صبور از شرم حیایت نیست و به محراب هم که جایت نیست
همین یک دم شرابی نوش که آن هم عالمی دارد