About Me

My photo
مرا قراری نیست جز عاشقی و آروزیی جز اندیشه. که با عشق زندگی باید کرد و در عشق اندیشه

Saturday, November 1, 2014

سوز

چنان بر آستان احساسم نواخته شد که به هر ضرب آهنگی باز از جای خویش برمی خیزم که مگر آن گم گشته رویایم زمانی قدم بر منزل دل نهد و فریاد عشق را بر فراز اندیشه رویشی صورت گیرد. گویی که روزگار مرا به سخره گرفته و چون منی از دست رفته بر بالین احساس و رویا در به در نظاره گر خاطرات بی پایان گذشته ام.
فلک امروز دردم بیشتر کردی و آن باقی مانده احساس دیرین را روشن. یاد آور روزگاری که چون کودکی بر آستان دربی ایستاده و خیره بر عبوری می گشتم که مرا چون تهیدستی بی نوا به گدایی وامی داشت. خاطرات آن روزگاران نه شیرین است و نه تلخ. هر چه هست گاه گاهی صندوقچه ذهنم گشوده می گردد و در اول نظر چشم را می نوازد و چون نوازش به اتمام رسید سوزشی بس شدید مرا در بر می گیرد. که در این زمان بی کسی، من بازنده ترین احساس زمانم ...

No comments:

Post a Comment

صبور