About Me

My photo
مرا قراری نیست جز عاشقی و آروزیی جز اندیشه. که با عشق زندگی باید کرد و در عشق اندیشه

Thursday, January 1, 2015

بدرود

در وادی انفس که همه بر سر خاکند
دل را به تولای سخن باز نشاندند

از آن همه احساس غم آلوده بی نام
در خواب و غزل چون همه لبها بسرایند

کز عشق و صفا تا که دلی هیچ نبردست
راز دل این مرگ که داند که بخوانند

در تاریکی شب دل بسپردم به نشانی
تا روز سراغ از چشمه خورشید نگیرند

گشتم به هوای هوس و درد دل خویش
کز خانه تنهایی دو سه صحرا بیش نبینند

گر چه سیاهی همه ختم به شر نیست
چون داور این دار مکافات به مسند نشاندند

در شام غریبم خبری نیست ز بی تابی دلگیر
چون مست غرورم، سخن از هرزه گی ام بیش نیابند

آخر که صبور از همه عالم شده دلگیر
پرهیز که دیگر سخن از شعر و ادب باز نیابند

صبور