چگونه ممکن است آنانی که خود سرچشمه ناامنیها، آشوبها و بحرانها بودهاند، با ادعایی واهی، خود را ناجی صلح و ثبات معرفی کنند؟ این تناقض تلخ، حکایتی است که در تار و پود تاریخ و در وجوه بسیاری از جوامع ریشه دوانده است. رهبرانی که به جای گشودن پنجرهای به سوی نور، دیوارهای ظلمت را بلندتر کردهاند و در توجیه خود، جهان را وارونه نشان دادهاند.
در این میان، پرسشی بنیادین قد علم میکند: آیا نابودی آرامش و امنیت به دست خودکامگان، بخشی از تقدیر است یا محصول سیاستهای مسمومی که از اعتماد مردم سوءاستفاده کردهاند؟ آنان که به جای خدمت به مردم، منافع شخصی خود را بر تمامی سرنوشتها تحمیل کردهاند، چگونه جسارت مییابند که نبود خود را به معنای سقوط تمام جهان تعبیر کنند؟
کشوری که درگیر زخمهای جنگافروزی، تحریمها و سیاستهای داخلی استبدادی شده است، به راحتی میتواند مقایسهای تلخ با همسایگان صلحجو و کامیاب خود باشد. همسایگانی که شاید به دلیل نبود دخالت این رهبران مدعی، توانستهاند چراغ امنیت و رفاه را در خانههای خود روشن نگه دارند. این تضاد، گواهی روشن است بر این حقیقت که حضور این سیاستمداران نه تنها کمکی به جلوگیری از سقوط نمیکند، بلکه خود زمینهساز آن بوده است.
روایتی وارونه از تاریخ
در تاریخ، خودکامگان همواره تلاش کردهاند خود را بهعنوان سپر بلا معرفی کنند؛ گویی که اگر آنان نبودند، جهان به نابودی میرسید. این روایتسازی اما چیزی جز سرابی برای تحریف واقعیت نیست. آنها با خلق دشمنان خیالی و گاه حقیقی و بحرانهای خودساخته، بقای خود را توجیه میکنند و سعی می کنند مردم را در ترسی همیشگی نگه دارند.
در چنین جوامعی، هر روز بهانهای تازه برای ادامه سیاستهای سرکوبگرانه ساخته میشود. این بهانهها، نه تنها امید را میکُشند، بلکه تخم کینه و بیاعتمادی را در دلها میکارند. این روند، نسلی را از آینده محروم میکند و میراثی جز ویرانی برای آیندگان باقی نمیگذارد.
نتایج ملموس و غیرقابل انکار
برای فهم تأثیر سیاستهای ویرانگر این رهبران، کافی است به کشورهایی نگاه کنیم که دخالتهای آنان در آنها رخ نداده است. این کشورها، اگرچه ممکن است با چالشهای خاص خود روبرو باشند، اما حداقل از تبعات جنگطلبی و سیاستهای تعصبآلود در امان ماندهاند. این مقایسه، پرده از توهمی برمیدارد که مدعیان نجاتبخشی در ذهن مردم ایجاد کردهاند.
چراغ تعقل و بازاندیشی
اما آیا میتوان از این چرخه تلخ رهایی یافت؟ پاسخ در روشن کردن چراغ تعقل و بازاندیشی است. آگاهیبخشی به مردم، نخستین گام در شکست این روایتهای دروغین است. وقتی ملتها دریابند که امنیت و رفاه، نتیجه انتخابهای درست و سیاستهای خردمندانه است، دیگر فریب شعارهای تهی و وعدههای پوشالی را نخواهند خورد.
در نهایت، باید این حقیقت را پذیرفت: سرنوشت هیچ ملتی در دستان فردی نیست که خود را ناجی مطلق میداند. نجات و شکوفایی، تنها زمانی ممکن است که ملتها خود را بازیگر اصلی صحنه بدانند و به جای باور به سرابهای خیالی، واقعیت را در آغوش بکشند. شاید این همان درسی است که تاریخ، بارها و بارها تلاش کرده است به ما بیاموزد.
صبور
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر