"وقتی پیشگویی به خطا میرود"، نوشته لئون فستینگر، داستانی است از ایمان جمعی و تقابل آن با واقعیت بی چون و چرا. گروهی از افراد به رهبری زنی به نام "خانم کیچ" باور دارند که دنیا در تاریخ معینی به پایان خواهد رسید و آنها توسط موجودات فرازمینی نجات خواهند یافت. با نزدیک شدن روز موعود، اعضای گروه به شدت به این باور چنگ میزنند، داراییهای خود را میفروشند و زندگی روزمره را رها میکنند.
اما وقتی که زمان پیشگویی میگذرد و هیچ اتفاقی رخ نمیدهد، آنها با بحرانی عظیم روبرو میشوند: چگونه میتوانند این شکست آشکار را با باورهای عمیق خود آشتی دهند؟ به جای ترک باورهای خود، گروه به نوعی توضیح جدید میرسد؛ اینکه نیروی معنوی قویتر از پیشگویی عمل کرده و به دلیل ایمان آنها، دنیا نجات یافته است. به این ترتیب، به جای کاهش ایمانشان، اعضا به تلاشی دوچندان برای ترویج باورهای خود میپردازند.
موضوع اصلی داستان حول مفهوم "ناهمخوانی شناختی" میچرخد، وضعیتی که در آن فرد با تناقض بین باورها و واقعیت روبرو میشود و تلاش میکند این شکاف را پر کند. نتیجهگیری این است که انسانها برای حفظ انسجام ذهنی، حتی در برابر شواهد نقضکننده، تمایل دارند باورهای خود را تغییر دهند یا توجیه کنند، نه اینکه آنها را کنار بگذارند. این داستان، پرده از پیچیدگیهای روانشناختی برمیدارد و نشان میدهد که چگونه ایمان میتواند در برابر حقیقت تاب بیاورد و حتی تقویت شود.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر