About Me

My photo
مرا قراری نیست جز عاشقی و آروزیی جز اندیشه. که با عشق زندگی باید کرد و در عشق اندیشه

Monday, November 1, 2010

زاده عرب، پهلوان عجم



اندیشه ای در گذر زمان مرا آموخت که جهان گذر تاریکیست. تاریخ به گواه خویش از آنان که آمده و رفته اند چهره ها ساخته و خوبان و بدان را در گوشه و کنار خویش مدفون ساخته است. به گونه ای که کسی یا کسانی را رنگی بسیار داده تا در هر برهه از زمان صاحبان آن عصر کم و بیش نام ایشان بر زبان آورند، به نیکی و یا چندی دیگر به بدی. هر صاحبی را تفکری و هر تفکری را صاحبی است و افسوس بر آنان که اتکا به شخص می نمایند و حقیقت را در بالین نام می جویند. پس خواندم قصه امتی را که ندانستم نام را می جویند یا اندیشه را:
می شنوم صدای مردمانی در بند را، که به شوق یاد مردی سر بر سجده شکر نهاده و بارها از او مدد می جویند. نام او را در بندگی حق آموخته و از معبودشان نیز دوستتر می دارند. قاعده زندگی خویش را به رسم زندگانی او آموخته و مردانگی را در اندیشه او خلاصه می نمایند. در اندیشه ایشان او چون حق بوده و حق مانند او.
زمانها گذشته، در میان این مردمان سست پندار ولی شیفته پهلوان خویش، ظالمان چیره بودند و هستند و ظلم راندند و می رانند. و در میان ظلم ظالمان، مردانی را به خود دیده اند که با مشقی از خوی پهلوان خویش بپا خواستند تا اندیشه اش را بر فضا جاری سازند و هر از چند گاهی نیز چنین کردند. ولی باز روزگار می گذشت و ظالمان بار دیگر می آمدند و کار خویش می کردند و باز روز از نو روزی از نو. ظالمی می رفت و ظالمی دیگر بر مرکب می نشست.
نمی دانم اندیشه پهلوان این مردمان و مسلک او چه بوده و هست، زیسته و یا افسانه ای رنگین در میان خطوط تاریخ بوده، ولی هر چه هست شاهکاری بزرگ بر تاریخ این امت است که هر چه ندارند را با یاد او خوش می دارند. به سان آنچه که هیچ قومی در تاریخ خود چنین قهرمانی نداشته و می توان شهادت داد که در میان اسطوره های جهان مانند او را نتوان یافت.
پس اندیشه قهرمان هر از چند گاه کاخ ظلمی فرو می ریخت و باز سستی مردمان کاخی دیگر بنا می ساخت. افسوس که در گذر جنگ میان ظالمان و اندیشه پهلوان، مردمان عبرت نیاموختند و ظالمان درسها گرفتند. ظالمان آموختند که چگونه سایه ظلمشان را استوارتر نمایند. آموختند که با مرگ اندیشه پهلوان هر چه بخواهند، خواهند ماند. پس مشغول گشتند، جلوه هایش را رنگین تر کردند و وجودش را ثابت، به گونه ای که در بودنش کسی را تردید نباشد. ظالمان خوب دانستند که باید نامش را در میان امت بزرگ گردانند، رنگی دیگر دهند و فرقه ها به نام او بسازند و دوستدارانش را در این فرقه جای دهند. زیرا پیش از آن دوستدارانش به هیچ راه و روش مکتوبی نبوده اند و هر چه داشتند عشق بود و عشق، و عشق را به هیچ تدبیری نتوان نابود ساخت. افسوس که با بر پایی فرقه ها، راه و روشی نوشته شد و چون دیگر اندیشه های انسانی از اشتباه انباشته. آن زمان که اندیشه ها شکل مطلق یافت و از او بتی برای خویشتن ساختند، آغاز به تخریبش کردند و آن را به زیر افکندند. ظالمان نام پهلوان بر خویش نهادند و می نهند تا بت اندیشه پهلوان را فروریزند.
با خویشتن می گویم او که از آن این خاک و طایفه و این امت نبوده، در این خاک نزیسته، و شاید اصلا نبوده و فقط زاییده اندیشه مردمان این خاک بوده و هست. هر چه بوده آن زمان در اندیشه مردان این خاک جای گرفته که ایشان از جور ظالمان و متجاوزان به ستوه آمده و به دنبال راهی بوده اند تا به اهریمن بتازند. پس پهلوانی برای خویش ساختند هر چند بدور از سرزمین خویش و زاییده سرزمین دشمنان خویش. چه بوده یا نبوده ولی صلاح دفاع امتی در بند علیه سیاهی روزگار بوده است.
او هر که بوده با اندیشه این امت بدینجا رسید و قهرمانانی از این خاک در روزگاران به اندیشه او زیسته اند تا به مقصود رسند. اندیشه او میراث گذشتگان ماست. اگر بوده مردانمان مردیش را شیوه خویش ساخته اند و اگر نبوده اندیشه خویش را در مسلکی به پای او نوشته اند.
هیچ کس را بر تاریخ اشراف نیست و نمی داند چه گذشته و چه بوده است، ولی باور در میان مردمان جای می گیرد و سینه به سینه پیش می رود و باور پهلوان و چون او زیستن در این خاک باقی مانده و خود را در بند فرقه و مذهب و دولت و حکومتی جای نداده.
باید آموخت که مقصود نام و شخص نیست بلکه باور اندیشه است. اشخاص نیستند که حرکت می آفرینند هر آنچه رویش می آفریند از جنس اندیشه است و رسیدن به حق در اندیشه آزادی و آزادگیست. ظالمان در تضاد این اندیشه راه می پیمایند تا بدانجا که نام حق بر خویش می نهند تا اندیشه آزادی و حق را در میان مردمان به نابودی رسانند.
هر چه می اندیشم، نمی دانم که بوده یا نه، فقط می دانم اندیشه اش از آن زمان که خاک این مردمان به جور شمشیر به تاخ و تاز درآمد و نااهلان بر آن مسلط گشته اند در میان مردانش رونق گرفت تا در آرزوی آزادی در برابر ظلم بایستند و غوغا کنند تا شاید روزگاری مردمان خفته سر خویش از خواب غفلت برآرند و به آنچه از آن ایشان است مسلط گردند.


No comments:

Post a Comment

صبور