About Me

My photo
مرا قراری نیست جز عاشقی و آروزیی جز اندیشه. که با عشق زندگی باید کرد و در عشق اندیشه

Sunday, June 6, 2010

نه آبرویی ماند و نه ایمانی

و زمان چه آسان می گذرد و من میان بودن و نبودن منتظر مانده ام. آنروز اگر آبرویی داشتم در بازار بی عدالتی فروخته شد و از سود آن لقمه طعامی نصیب قاتلان و زورگویان گردید و اینک من، خاموش یا پر هیاهو فقط نظاره گر غم بی آبرویی خویشم.
حرمت از دست رفته ام به این مکان نحس پایان داده نشد و اینک به معصیتی بس گرانتر می نگرم. می نگرم که چگونه آتش بر جان زندگان می زنند و آنها را با دردی بسیار، به جرم زندگی و زندگانی به مسلخ بی عدالتی می برند و من با نظاره این همه عصیان همچنان جان در بدن دارم و درد اینچنین ظلمی آشکار، روحم را به پرواز بر نمی انگیزد. آری آن که ایمانش بر باد رفته گویی در خواب است. چرا که ظلم را به چشم می بیند و به هیچ از آن می گذرد.
آری، نه آبرویی ماند و نه ایمانی

No comments:

Post a Comment

صبور